یاسمین فاطمهیاسمین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

فرشته آسمونی مامان و بابا

مناجات

محبوبم ، پناه خستگیهام و بهترین رفیق زندگیم امشب مثل همیشه محتاج نگاه و توجه هستم. مثل تمام زمانهایی که به تو و آغوش پرمهر تو پناه میارم و تو مهربانانه دردهایم را میشنوی و در زمان مناسب پاسخم را میدهی وحتی گاهی جوابی نمیدهی ولی مرا منصرف میکنی و من بارها این تدابیر زیبای تو را دیده ام. مهربانم ، عشق زندگیم ، انگیزه تمام تلاشهایم امشب بیشتر از همیشه مرا دریاب و این نگرانیها را از من بگیر. خودم و طفلم را به تو میسپارم خودت بهترینها را برای هردوی ما رقم بزن. دوستت دارم ، دوستم داشته باش. امشب آخرین شبی که خونه هستم همراه با تکونهای شدید دخترم .فردا شب قراره برم بیمارستان بخوابم تا صبح یک شنبه دختر گلم به دنیا بیاد. ...
15 شهريور 1392

فقط 2 روزه دیگه مونده به مادر شدن من.....

  عزیز دلم ،دختر نازم فقط دو روزه دیگه مونده تا من صورت ماهت ببینم.باورکن به حدی بیتاب و مشتاقم که چند شبه نمیتونم خوب بخوابم.البته راستش بگم کمی هم استرس دارم ، آرزو دارم همه چیز به خوبی بگذره و من و تو به شادی به هم برسیم. چند روزه که بابا جون و مامانی اکرم اومدن پیش من که تنها نباشم و قراره که مامانی اکرم بیاد با من بیمارستان که کمکم کنه تا از تو خوب مراقبت کنم ، جای مامانی مهین خیلی خاله کاش الان بود و این لحظات شاد با هم بودیم ،از خدا میخوام که شادش کنه و تو را بهش نشون بده. راستی خانم خانما ، دختر دایی مهربونت طاهره هم اومده پیشمون و منتظر اومدن تو به این دنیاست ،من خیلی دوستش دارم کلی به مامان کمک میکنه تا تو ...
15 شهريور 1392

تعیین تاریخ تولددخترنازم

عزیزم ،خانم خوشگله ،امروز رفتم دکتر تا بهم بگه توکی به دنیا میایی ،خانم دکترصدای قلب قشنگت شنید و گفت ١٦ شهریور برم بیمارستان بستری بشم صبح ١٧ شهریور عمل بشم تا تو به دنیا بیایی . این روزها خیلی سخت و دیر میگذره. خیلی دوستت دارم نازگلم     ...
15 شهريور 1392

روزی که برای دخترم وبلاگ درست کردم

سلام دخترگلم   امروز تصمیم گرفتم برات یک وبلاگ درست کنم تاهروقت خانم شدی خودت بادستهای خوشگلت مطلب بنویسی٠ من هنوزصورت ماهت ندیدم،آخه هنوزبه دنیا نیومدی نازنینم،فردا میرم دکترتاوقت به دنیااومدنت به من بگه.   الان ٣٦هفته است که تودرون من زندگی میکنی،این روزها خیلی پرتحرک شدی خوشگلم،اینقدر تکون میخوری که بابات هم تکونهات میبینه وهی نازت میده مخصوصا وقتی دست میذاره روی شکم من تاباهات حرف بزنه وتوهم زیر دستش ضربه میزنی که بگی صداش میشنوی نمیدونی چقدرخوشحالش میکنی قربونت برم که اینقدر بامعرفتی . پرینازم من وبابا بیصبرانه منتظراومدنت هستیم.     ...
15 شهريور 1392
1