یاسمین فاطمهیاسمین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

فرشته آسمونی مامان و بابا

فرشته آسمونی من ساعت 8:30 روز 17 شهریور سال 1392 در بیمارستان پارس تحت نظر خانم دکتر سلحشور با وزن 3/220 کیلوگرم به دنیا اومد و کلی شادی به ما هدیه داد.

از پوشک گرفتن دختر ماهم

یاسمین عزیزم اسفند 94 موفق شدم تو را از پوشک بگیرم. خیلی نگران بودم که حتما حالا همه جا نجس میشه بیرون میریم چی میشه و خلاصه کلی نگرانی.ولی تو دختر ماهم خیلی با من همراهی کردی و من و تو با آرامش این پروژه بزرگ پشت سر بگذاریم.چند بار دیر گفتی و فرش نجس شد ولی من اصلا دعوات نکردم و خودت دیگه حواست جمع میکردی. فعلا شبها هنوز پوشکت میکنم ولی وقتی خوابت برد. چون نمیخوام خواب قشنگت آشفته بشه عزیزکم. خیلی خیلی دوستت دارم. ...
18 فروردين 1395

28 ماهگی یاسی بلا

عروسک نازم دو سال و چهار ماه از به دنیا اومدنت میگذره. خیلی قشنگ حرف میزنی و مامان ناز میدی فدات بشم. جمله بندی خوب می کنی. دو تا دندون دیگه درآوردی الان 18 تا دندون داری عزیزم. همه خانواده را میشناسی و نسبتها را میگی.    
25 دی 1394

21 ماه شیرین با تو بودن

یاسمین قشنگم تو خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی. راحت راه میری و همه حرفهای مارا متوجه میشی. اول اکثر حرفها را میگی و بعضی کلمات را هم واضح بیان میکنی. چندروز پیش تب شدیدی کردی تا صبح بالا سرت بیدار می موندم و دایم درجه میذاشتم که تبت بالا نره حالت اصلا خوب نبود من خیلی عذاب کشیدم. تحمل بی حالی و درد تو را نداشتم. دکتر گفت ویروس خودش خوب میشه. سه روز طول کشید تا خوب شدی. بعدش هم بدنت پر از دونه های قرمز شد خیلی نگران شدم ولی به مرور بهتر شدی و خنده به لبهای قشنگت بر گشت.دختر نازم از خدا برات سلامتی و عاقبت به خیری میخوام.هیچ چیز مثل خنده تو منو شاد نمی کنه همیشه بخند یاس من.    راستی الان 16 تا دندون خوشگل داری فدات بشم . ...
31 خرداد 1394

دختر نازم یک ساله شد

یاسمین من امروز یک ساله شد.یک سال با هم بودیم با تو خندیدم با تو گریه کردم. شیرین ترین و تلخ ترین لحظاتم با تو بود عزیزترینم. تو این یک سال هروقت مریض شدی یا سرحال نبودی منم کسل میشدم. تو الان هر تکیه گاهی پیدا کنی بلند میشی و راه میری به همه خونه سرک میکشی. تمام کشوها از دست تو به هم ریخته شده هرروز صبح  محتویات همه کشوها بیرون ریخته میشه مامان باید دوباره جمعش کنه . گل قشنگم اینقدر برام عزیزی که همه کارهاتو دوست دارم. با اینکه برای مامان خیلی کار درست میکنی. راستی ناز گل مامان از پله ها تند تند بالا میره بعد پایین میاد خانمی شدی واسه خودت . دوستت دارم عزیزم. ...
17 شهريور 1393

اولین دندون یاسمین فاطمه دراومد

آخر هفت ماهگی  دختر نازم بود  که وقتی با فنجون  بهت شیر میدادم متوجه دندون خوشگلت شدم. مامان فدات بشه آخه من چقدر دوستت دارم عسلم. یاسی داره یک دندون                   قند میخوره از قندون فرشته ای مهربون                       براش آورده دندون آش بخورید نوش جان                   آش دندون یاسی جون   عسلم امرو...
1 خرداد 1393

172 روز گذشت

یاسمین فاطمه مامان 172 روز از زمینی شدن تو میگذره. در این مدت چنان سرگرم تو بودم که حتی به وبلاگت هم سر نزدم تا خاطرات زیبای با تو بودن را بنویسم. خاطرات بزرگ شدنت و هرلحظه زیبا تر شدنت. بوییدن و بوسیدن تو برام بهترین لذت دنیاست عزیزم. یاسی من ، تو خیلی دختر ماهی هستی . از 4 ماهگی دیگه کاملا اسباب بازیهات میگیری و با دستای قشنگت باهاشون بازی میکنی. غلت میزنی و روی شکم می افتی . دستت زیر شکمت میمونه و جیغ میزنی. صداهای خیلی قشنگی از خودت در میاری تا جلب توجه کنی.عاشق صداهاتم غنچه من. با غریبه ها میخندی به شرطی که بغل مامان باشی. البته یک شرط دیگه هم داره اینکه بلند حرف نزنن چون دختر من نازنازی زود میترسه.راستی دو...
8 اسفند 1392

اولین مسافرت یاسمین

امروز ٤ آبان ٩٢ من و یاسمین خوشگله برای اولین بار تنهایی باهم مسافرت رفتیم. بابا مجید قرار بود با ما بیاد ولی چون کارداشت نیومد، من و تو نازنینم با هم رفتیم اصفهان خونه بابا جان و مامانی اکرم مهربون. تو عسلم خیلی دختر خوبی بودی اصلا مامان اذیت نکردی من خیلی ازت راضی بودم. ...
7 آبان 1392