172 روز گذشت
یاسمین فاطمه مامان 172 روز از زمینی شدن تو میگذره. در این مدت چنان سرگرم تو بودم که حتی به وبلاگت هم سر نزدم تا خاطرات زیبای با تو بودن را بنویسم.
خاطرات بزرگ شدنت و هرلحظه زیبا تر شدنت. بوییدن و بوسیدن تو برام بهترین لذت دنیاست عزیزم.
یاسی من ، تو خیلی دختر ماهی هستی . از 4 ماهگی دیگه کاملا اسباب بازیهات میگیری و با دستای قشنگت باهاشون بازی میکنی. غلت میزنی و روی شکم می افتی . دستت زیر شکمت میمونه و جیغ میزنی.
صداهای خیلی قشنگی از خودت در میاری تا جلب توجه کنی.عاشق صداهاتم غنچه من.
با غریبه ها میخندی به شرطی که بغل مامان باشی. البته یک شرط دیگه هم داره اینکه بلند حرف نزنن چون دختر من نازنازی زود میترسه.راستی دورت بالشت میذارم تکیه میدی و میشینی.
به خاطر سلامیت شاکر خداوند هستم هر لحظه، ولی دکترت منو نگران کرده میگه ملاجت خیلی بازه .
برات کلسیم داده بهت میدم ولی خیلی نگرانم از خدا میخوام تو همیشه سالم باشی که تو آرام جان منی عسلم.دکتر آزمایش خون برات نوشت جوابش گرفتم همه چیز خوب بود وتو هیچ کمبودی نداشتی ولی بازم گفت کلسیم بدم بهت.
من تو دختر نازم میسپارم به دستهای قدرتمند خدا تا آرام باشم.